امیرحسامامیرحسام، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

نی نی اسمونی

امتحان بابا و کمکهای بیدریغ تو

امروز دوشنبه ست و الان ساعت 12.24 سلام الان که من دارم این مطلب رو مینویسم تو داری بستنی میخوری و سیدیتو نگاه میکنی . دیشب بابایی میخواست برای امتحان امروز درس بخونه و تو هم خیلی همکاری کردی . بابایی رفت تو اتاق خواب که راحت درس بخونه تو هم رفته بودی پیشش و همه جزوه و کاغذاش رو خط خطی کردی و انقدر از سروکولش بالا رفتی که دیگه من بردمت بیرون تا با هم یه کم خرید کنیم بابایی کالسکه تو گذاشت تو حیاط و رفتیم وقتی برگشتیم دوباره تلافی 1 ساعت نبودنتو کردی اما خودمونیما بابایی خیلی باحوصله ست و دوست داره ما هم خیلی دوسش داریم مگه نه . الانم اومدی اینجا دیگه باید بیام پیشت وگرنه منو میکشی دوستت دارم
30 خرداد 1390

مسافرت 3 روزه

سلام پسر قشنگم الان ساعت 14.56هست و تو تازه خوابت برده هوا هم خیلی گرمه تو هم زیر باد کولر خوابیدی چهارشنبه عصر رفتیم  مسافرت و به تو خیلی خوش گذشت .همش با پارسا بودی و اینکه یه همسن وسال داشتی برات خیلی خوشایند بود عزیزم . پارسا بیشتر دلش میخواست با تو بازی کنه تا تو . به نظرم تو یه کم زورگو تری مامانی دلم برای پارسا هم تنگ شد. خاله جونت این هفته اسباب کشی داره و به سلامتی داره میره خونه جدیدی که خریدن.اما گفت هنوز وسایلش رو جمع نکرده .وقتی از مامان جونت و خاله هات داشتی خدا حافظی میکردی بغض کردی الهی بمیرم .بهشون این چند روز خیلی عادت کرده بودی . تو بوستان اون شب خیلی شیطونی کردی بادکنک پارسا رو هم برداشتی و بهش نمیدادی و ...
29 خرداد 1390

خواب یک فرشته

سلام پسر قشنگم خیلی وقته که میخوام برات یه وبلاگ درست کنم ولی وقت نمیکردم تا اینکه دیروز دیدم یه مسابقه ترتیب دادن درمورد خواب فرشته کوچولوها و دلم نیومد عکس قشنگتو نگذارم برای همین هم این مسابقه بهونه ای شد تا وبلاگتو درست کنم تمام مطالبی که تو دفترت قبل از این نوشتم رو به اینجا منتقل میکنم تا وقتی بزرگ شدی بتونی بخونیشون . خیلی دوستت دارم عزیز دلم من وبابایی همیشه به خاطر داشتن تو عسلم از خدا متشکریم                   ...
24 خرداد 1390
1